بگذار قلمام چاقو باشد
میتوانم تو را آزادانه قطع کنم
از خودم.
بیهوده تیزش نمیکنم.
گذشته آنوقتی که برم داشتی
شستهرفته چیدی کنار قاشق و چنگال
در کشوی آشپزخانه.
تویی که دوستت میدارم،
آواز میدهی دلم را
در غروب تابستان
دلم میخواند و از زیر گردن
یک قطره خون
پایین میغلتد.
غروب تابستان
اثری از : ایرا استنبرگ محسن عمادی