بگذار قلمام چاقو باشد
میتوانم تو را آزادانه قطع کنم
از خودم.
بیهوده تیزش …

بگذار قلمام چاقو باشد
میتوانم تو را آزادانه قطع کنم
از خودم.
بیهوده تیزش …
پاییز میآید
غم میآید
باران بیامان میآید و
چیزی تسلایم نمیدهد
جز زمان.
که …
غاریست در تمام مردان
که از آن بیرون میآیند.
آن را نمیشناسند
رحم نیست، …
سه مادر،
به باد گوش فرا دهید!
این کیست،
چنین از نفس افتاده
بیسخن؟…
همه آشفتهایم،
آسمان سیاه است.
ستارهها را جمعکردهاند،
گذاشتهاند توی ویترین،
طلا و نقره …
اول خواستنیاند:
دندانها و ناخنهای کوچک دارند.
کسی چه میداند
که یکروز ببرهای تیزدندان …