نمیخواهم خون ایگناسیو را ببینم
نه حالا و نه هیچوقت دیگر
نه از روی پله، نه از هیچجای دیگری.
«چه خبر؟» اوضاع چطور است؟
در مدرسهی ابتدایی
بچهها یکسره آواز میخوانند
با لهجهی کولیان.
سعی کن بنوشی، بیدار بمانی
تا اعدام کنی، سرباز.
تو، راتویلر، سگِ جنگیِ شکارِ شکلات زادویک.
تیرکمان بردار، بردار، خوشمشرب باش، همیشه توی چشم باش.
پاداش عشقات را خواهی گرفت، پاهایی را خواهی دید
آویزان از هوا، یک بوته، یک کروات و یک صرب،
بازاری غرق خون، چشمهایی را خواهی دید
که دیگر بسته نمیشوند.
نمیتوانی چیزی را ببندی که دیگر آنجا نیست.
میتوانی زخمی را باز کنی،
یک زخم بزرگ را،
کهنه، به سرخی خون.
سرباز
اثری از : سیرکا تورکا محسن عمادی