این درخت
حالا
پر از شکوفهاست،
از یاد برده شاخههای کوچکش را
ریشههایش را،
آه میکشد:
«منو بگیر، منو از جا بکن
میخوام با چشات حرف بزنم
آه!
یکیو ببینم و بمیرم.»
حالا به درختی میماند این گل
امروز – به روزی که مثل هزار سال گذشت-
شکست
در دل کمال،
و حالا نگاه بیزمانش
به سوی نور میبالد:
«بیا و پناه بگیر
در زیبایی آهاندودم!»
این درخت
اثری از : لاسّی نومّی محسن عمادی