اندرسون دارد یک مهمانی لعنتی ترتیب میدهد.
اندرسون حتی نمیتواند راست بایستد
اندرسون واقعن برای چیزی ارزش قایل نیست
اندرسون بزدل است
اندرسون بهتر است قدری فکر کند پیش از آنکه خیلی دیر شود.
اندرسون مثل بید میلرزد
اندرسون زیاد عرق میخورد
اندرسون نباید وقتی میخوابد، سیگار بکشد
اندرسون، در واقع، بخشی عمدهای از سال پیدایش نیست
اندرسون بهتر است قدری فکر کند و به یکی دو چیز توجه کند
اندرسون نباید حالا به مالورکا برود وقتی مادرش دم دروازهی لعنتی مرگ است.
اندرسون عین خوک میخورد، مثل گراز
اندرسون چاق است
اندرسون باید به جایش کلارینت تمرین کند
اندرسون نباید خیال کند که از حقوقی برخوردار است که ندارد
اندرسون باید دستهایش را به سمت خودش بگیرد
اندرسون باید به اتحادیه تجاری محلی بپیوندد، به جای اینکه اینجا بنشیند و چربی بیاورد، به خاطر خدا…
اندرسون نباید زیاد رویا ببیند
اندرسون باید بداند که باید به خاطر خودش هم که شده به سلامتش توجه کند
اندرسون نباید اینقدر برای درخت کریسمس پافشاری کند
اندرسون باید بداند که فقط برای اندرسون اهمیت ندارد
اندرسون باید بداند که کاری که شده، شده و دیگر نمیشود برش گرداند. به جهنم!
اندرسون باید تشخیص دهد که نمیتواند عین نعش دراز بکشد و حال کند
اندرسون واقعن عوض میشود اگر حقیقت را بداند
اندرسون باید چشمهایش را باز کند
اندرسون قرار نیست دیربیاید و شکایت کند که اندرسون از موقعیت اندرسون اطلاعی نداشت
اندرسون باید دست از شکایت و بیخیالی بردارد
اندرسون باید حواسش باشد که داروهایش را بخورد وگرنه اندرسون واقعن میمیرد
اندرسون، خدایا، حالا کجا غیبش زده؟
اندرسون کار خوبی نیست…
اندرسون نباید بپرد، صراحتن به او میگویم!
اندرسون میتوانست اقلن پنچره را پشت سرش ببندد.
اندرسون
اثری از : محسن عمادی کلائس اندرسون