جلودار تمامی بادها
زورقم باید بگذرد
تا دریای دور و
خاکی ناشناخته.
بگذار موجها بنویسند
حکایت سرگردانیام را
با شکنهای روشن
بر ماسههای کف دریا.
آن نگاه سوزان
که رهاییام نیست از شکنجهاش
باید برخیزد
مواج بر دریاهای دور
در لهیب
و سوزان چون قرص آفتاب
فرو بنشیند و
بیارمد میان ابرهای دور
در کنارهی آسمان.
بگذار زورقم تلاطم گیرد با تمامی امواج
بگذار تمامی بادها در شراع من بخوانند
بگذار تمام کرانهها مرا مهمان بدارند.
بر سرزمین هیچکس و
با هیچکس
نخواهم ماند
به عرشه خواهم رفت
پیشانی به شادکامی آراسته
و شراع برخواهم کشید
آندم که عیشم کامل است.