یک خط تنهای اسکی
گریزان
تا به اعماق جنگل
یک خط تنهای اسکی
پیچان بر فراز و شیب
بر مردابهای ویران در کولاک
آنجا که صنوبران،
خمیده در صفهای کمپشت
ایستادهاند،
نقشهای خیال مناند
که به یغما میبرند
هرچه دورتر و دورتر را.
یک خط منجمد اسکی
که محو میشود
در خطوط تنهای جنگل،
عمر انسانی
مقیم جادههای نامکشوف.
چه دورند پاسخها
از پرسشهایی که دلم پروراندهاست.
سرگردانیام حلقهای بود
یچیده گرداگرد قشر سفید برف.
یک خط تنهای اسکی
که به صخرهای میرسد ناگهان
آنجا که صنوبران
بردریده به باد
سر فرود میآورند
چه سرد است سوسوی ستارگان
چه به سایه میزند جنگل
چه سبک مینشینند
دانههای برف
بر خطوط برفپوش.