عشق و تب

عشق و تب


امروز بیمار شده است جانم
حتی در چشم کلاغی نگاه کردن نتوانم

او خواهد سوخت از این لحظه
در اتاقِ مفرغیِ سردِ مریض خانه
در آتشِ سرخ و ماتی

راستی… خواهرِ هنوز کوچکم!
کنون، درست مثل تو، کوتاه‌تر از آنم
که گُل‌هایِ بیدمشک را بچینم.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.