فکر میکنند که در جهنم چه میکنند
با آتش بازی میکنند
به دنبال گیسوان سیاه
با لبانِ به هم دوخته
آخرش همین است
بهار ناپدید خواهد شد، مات و مبهوت، به درونِ برگهایِ گیاه
و هر آنچه دوست داشتنیست رخت بر میبندد از جهان!
(چه رنگ پریده است، چه تاریک، چه خالی)
سرخیِ روشنِ گونهها، چشمهای قهوهای
آخرش همین است
(آی، این تلخی، این آبی، این سردی)
نفرینِ منظرهٔ نورانیِ بهار
اثری از : کامیار محسنین کنجی میازاوا