نگاهشان بر هم اوفتاد
و هر دو فروریختند.
خاموش شد
آواز بلبلی که نفسهاشان را یگانه میکرد
و جنگل بر خود لرزید.
جنگل سیری ناپذیر
مجنون را به کناری راند
و بر رخسار لیلی
آب و عطر بیهوده بود:
افقی بایر
شکوه روزانهی گلهای سرخ را زدود
و بر حافظهی آنها مسلط شد.

شعری درباب اتحاد
اثری از : دیوان سنگ آتش محسن عمادی کلارا خانس