در شانزده سالگی میخندیدند
آنسوتر، در بعد از ظهری بهاری.
بعد لبهایشان خاموش شد
و در قلبهایشان کهنسالی رخنه کرد.
چون دوستانی آغازیده بودند
دو برگ خشک به روی زمین
بعد حتی به راههایی جدا رفتند
در بعد از ظهری پاییزی.
اینک هر کدام، با لبهایی رنگ پریده،
خمیده، بر بندهایشان بوسه میزنند.
بعد به کل فرو خواهند فتاد
و به درون زمین گذر خواهند کرد.