دردت را جاری کن در نوای چنگ.
بُلبُل شو،
گُل شو.
وقتی از راه میرسد سالهای تلخ،
دردت را جاری کن در نوای چنگ
و بخوان همان آواز را.
مزن بخیه بر زخمت
مگر با شاخههای گل سرخ.
صمغی سرمست کننده میدهمت
برای مرهمی– و افیونی -.
مزن بخیه بر زخمت،
خون ارغوانیت.
خدایان را بگو: «بگذارید بمیرم»
اما باده از دست مَنِه.
ایستادگی کن در برابر روزهایی که
برایت جشنواره به راه انداختهاند.
خدایان را بگو: «بگذارید بمیرم»
اما با خندهای بگو.
دردت را جاری کن در نوای چنگ.
لبی تر کن
بر لبههای زخمت.
یک سپیده، یک غروب،
دردت را جاری کن در نوای چنگ
و بخند، و بمیر.