نوستالژی

نوستالژی


از اعماق ادواری خوش
به تلخی خوشامد می‌گویند ما را عشق‌هایمان

تو عاشق نیستی، می‌گویی، و به یاد نمی‌آری
و اگر دلت پر باشد و سرشکی باریده باشی
که به سان آن روز نخست نمی‌توانی بباری
عاشق نیستی و به یاد نمی‌آری، حتی اگر که زاری کرده باشی

ناگهان دو چشم آبی می‌بینی
چه حکایت دور و درازی! – که یک شب نوازششان کرده‌ای –
انگار که در اندرون خودت می‌شنوی
ناخشنودی کهنه‌ای که می‌جنبد و بیدار می‌شود

این خاطراتِ زمانِ سپری شده
رقصِ مرگشان را سر خواهند گرفت
و آنَک، سرشکِ تلخِ تو
پِلکَت را تَر خواهد کرد، فرو خواهد فتاد

– چشمان معلق – خورشیدهای رنگ پریده
نوری که قلب یخزده را می‌گدازد
عشق‌هایی مرده که به جنبش می‌افتد
غم‌هایی کهنه که شعله ور می‌شود…

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.