نمیتوانم از آفتابگردان نگاهت بگریزم
قضاوتام نکن به خاطر آنچه ندارم:
غریزهای مادرانه شاید
که سرد میشود
چون بطری آب،
و به پای بستر ختم.
درکام کن که ما عین همایم،
تو و من
جریان یافته در پیچیدگیهای ابدیِ
میان دو تن.
چون تو، من نیز
به زندگیهامان نگاه میکنم
چنان چیزی که تاریخی ندارد
سیبی که یک بار گازش میزنی و
دورش میاندازی
بدون احساس ندامت.