در جزیرهای زندگی میکنیم
من و تو
دور از تمامی شهرها، چراغهای راهنما
و مردم.
آن بیرون
صدای مویهی بستری به گوش میآید
بستری از جنس نی
آنجا که باد می وزد
با دهانی بی دندان
فریبکارانه در جزر و مد
لنگر میاندازد
قایقی سرگردان
که میپوسد در باران
انگار
نمیتوانیم هرگز
با آن به سوی خانه
بادبان برکشیم.