اینك معاشقه بسر آمد
شب مانند مرگ ادامه دارد
میگویی، عشق سرزمینی است كه هنوز پای كسی بدان نرسیده
هر چه دورتر بروی از تنش بیرون نمیشوی
از خویش بیرون نمیشوی هر چه بدان نزدیك شوی
در سكوت به صدای ناقوسهای شب گوش میدهم
ناقوسها مانند زخمی باز مینوازند
حیوانات در طنین ناقوسها تیر میخورند
هرچه از تو دور میشوم از تو بیرون نمیشوم
هر چه به تو نزدیك میشوم به تو نمیرسم
در چشمان تو
تن وحشت زده اندوه را نوازش میكنم
تا كجا جاری میشود
تا كدام دریای مرده
خون آن مروارید جدا شده از صدف
میدانم
شب مانند مرگ ادامه دارد
با خاموش كردن حریقی تشنه در قلبم
بیرق آتشی خاكستر شده را با خود حمل میكنم
تا بلندترین قلعه ناقوسهای صدای تو
دروازه سنگین شب بسته میشود
شیشه آبی بیپایانی در درونم شكسته میشود
میبوسم
مثل این است كه چشمانت را برای آخرین بار میبوسم
سرشك عشقی چون مرگ را.