تاسف مخور به حالم

تاسف مخور به حالم


تاسف مخور به حالم چون نور روز
دیگر بر آسمان گام نخواهد زد در پایان روز؛
تاسف مخور به حالم برای زیبایی‌هایی که در گذشته‌اند
از بیشه و دشت چون سالی گذشته است،
تاسف مخور به حالم ماه رنگ پریده،
نه موج فرونشسته به دریا باز می‌گردد،
نه هوس آدمی به این زودی خاموش می‌شود،
و تو هم دیگر عاشقانه نگاهم نمی‌کنی.
این را همیشه می‌دانستم: عشق چیزی نیست
بیش از شکوفه‌ای باز در هجوم باد،
بیش از موجی عظیم رسیده به ساحلی پر از تغییر
که  پخش می‌کند به روی آن بازمانده‌های جدید گرد آمده از طوفان را.
تاسف بخور به حالم که دل دیر یاد می‌گیرد
چگونه ذهن تیز
این پیچ‌وخم‌های همیشگی را
نظاره می‌کند.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.