بدون ترحمی بزرگ، آب میدود
در ارتعاش شفافش
و امروز سه شنبهاست
و شتابان به جنوب، باد
که از خدا میآید.
هفتادساله پیرمرد،
و پنج یا شش سال باقیماندهاش
درختان گیلاساند
که میلرزند
با بالهای پروانهها.
از اینجا
حافظهی الماسپوش
به خویش میاندیشد:
ستایش عمر دراز را
آن آوارهی مفقود
که یکی یکی
تمام ستارگان را در میانهی روز میبیند
و زمین را میشنود
تا اقصای مرکزش
انگار خود، زمین است
زمینِ تولد دوباره
و به دور خود میتند
رشتهی تکانهایش را
با جانی پاک و نگاهی ثابت.
ستوده در او
اویی دیگر که میدرخشد.
آن آوارهی مفقود
اثری از : محسن عمادی گونزالو روخاس