۱
و دیگر، اشکی نیست
این زن شفاف
که امروز مهر و موم شد زندگیاش
این زن که حالا
در فرورفتگی گوری محصور است
چون زنی دیوانه و زنجیری
به تختهبندی بیرحم در اتاقی بیهوا
بی قایق و قایقران،
میان غریبههای بیچهره
این زن
همان زن
که ما را در بهشت تنش
حفاظت میکرد
متبرک باد
زهدانش!
۲
و هیچ، دیگر هیچ
جز آنکه او مرا سفت و ساخت
مرا،
مردی با هفت میلادش
با چهرهی آتش
و از جنس عاج
در محکمهی فقر و حزن
و میدانست
چگونه از میان سکوت کودکیام
آن نشانه را بشنود
آن راز را
نشانه را
بیآنکه حتی یک کلمه
تنفس کرده باشد.
متبرک باد میوهی زهدانش!
۳
بگذار دیگران به جای من بروند
من نمیتوانم میخک صدپر بگذارم
آنجا
میخک صدپر روخاسس را
میخکی از آن من، از آن شمایان
امروز
در سیزدهمین روز دردناک شهادتتان
بستگانی که در بامدادان متولد شدند
و از نو زاده میشوند
بگذار آنها تا آن دیوار بروند
برای مت، برای رودریگو
برای تواسم، برای گونزالوی جوان، برای آلونسو
بگذار آنها بروند
یا نه، هرچه خودشان میخواهند
یا بگذار آنها تو را در تاریکی رها کنند
تنها
تنها با خاکسترهای زیباییات
که رستاخیز توست سلیا پیزارو
دختر و مادربزرگ پیزاروها
از آخرین پیزاروی مادر.
شاید با ما بیایی
به تبعید
که چون همیشه
در حظ و فیضی دوسویه
خانه میکند
متبرک باد
نامشان.