خدایا،
به چه عشق میورزیم وقتی عاشق میشویم؟
به نور موحش زندگی
یا به نور مرگ؟
دنبال چه میگردیم؟
چه مییابیم؟ عشق؟
عشق کیست؟ زنیاست با ژرفایش؟
گلهای سرخ و آتشفشانهایش؟
یا این خورشید سرخ با خون متلاطمام
وقتی غرقه میشوم در اعماقش تا آخرین ریشهها؟
شاید ملعبهای بیش نباشد همهچیز خدایا!
و نه زنی هست و نه مردی:
تنها تنی تنهاست: از آنِ تو
پراکنده در ستارگان زیبایی
در ذرات گریزان ابدیتی مشهود
که در آن جان میدهم خدایا،
در این نبرد،
از آمدن و رفتن به میانشان،
در خیابانها
از توان عشق ورزیدن به سیصد زن
در یک زمان
چرا که همیشه محکومام به فنا در یک تن
همین تن.
همین و تنها همین تن
که عطیهی تو بود
در آن بهشت کهن.
به چه عشق میورزیم؟
اثری از : محسن عمادی گونزالو روخاس