ترانه ای می خوانم
از زیبایی آتن
بدون بردگانش
از دنیایی آزاد
از شاه ها و ملکه ها
از آن باقی به جا مانده ها
از گذشته ای دلبخواه
از زمین
بدون شمالی نوک تیز
یا جنوبی در اعماق
بدون پرده های پوشیده
یا دیوارهای آهنین
از پایانِ
جنگ سالاران و زرادخانه ها
و زندان های ترس و بیزاری
از دشت هایی که درخت می روید،
میوه می دهد
بعد از باران های جان افزا
از خورشیدی که ندانستن را پرتو می افکند
و ستارگانی که خبر می دهند
از شب های ناشناختگان
ترانه ای می خوانم از دنیایی
که دوباره شکل گرفته است