در میان ما عشق عروج کرد
به مانند ماه در میان دو درخت نخل
که هرگز یکدیگر را به آغوش نکشیده اند.
نجواهای نزدیک دو بدن
ساز کرد لالایی را که موج آورد
اما صدای گرفته خاموش شده بود،
لب ها سنگ شده بود.
عصبیت در بند ماندن
جسم را گرفت
پرده بر کشید
از استخوان های آماسیده
شوق به هم رسیدن دست ها
مُرد در دست ها.
گذشتند عشق و ماه از میان ما
و بلعیدند بدن های تنهایمان را
و ما دو شبح ایم که می جوییم
و یکدیگر را در دوردست می یابیم.