روزهایی که خواهد آمد، در برابرمان می ایستد،
چون ردیفی از شمع های شعله ور-
شمع هایی طلایی، گرم، و روشن.
روزهای گذشته در پشت سرمان فرو می افتد،
صفی تاریک از شمع های سوخته؛
از نزدیکترینشان هنوز دود بر می خیزد
سرد، ذوب شده، و خمیده.
نمی خواهم نگاهشان کنم: اشکالشان غمگینم می کند،
به یاد آوردن نور آغازینشان غمگینم می کند.
فرارو را می نگرم به آن شمع های شعله ور.
نمی خواهم برگردم، نمی خواهم ببینم، وحشتزده،
که با چه سرعتی صف خاموش طولانی تر می شود،
که با چه سرعتی یک شمع مرده به دیگری افزوده می شود.
1899