ساعتی میان شب و روز.
ساعتی میان شیر یا خط.
ساعت سی ساله ها.
ساعتی که برای بانگ خروس جارو شده است.
ساعتی که زمین آغوش گرمش را باز پس گرفته است.
ساعتی که سرما از ستارگان خاموش شده بیرون می زند.
ساعتی که ما هم بی رد پایی گم می شویم.
ساعتی خالی،
تهی، بیهوده.
نازل ترین تمام ساعت ها.
هیچکس حال و روز خوشی ندارد در ساعت چهار صبح.
اگر مورچگان حالشان خوش باشد در ساعت چهار صبح،
خشنودیم برایشان. اما بگذار برسد ساعت پنج صبح،
اگر بناست که ما همچنان زندگی کنیم.