این سوگواری، این بیقراری
تشنج های داخلی، جزیره ای نامتناهی
تنهایی درونی، بدن رو به مرگ –
این همه را وامدار توام.
و چه بزرگ بودند
این نقشه ها – کشتی ها
دیوارهای بزرگ از عاج، کلمات زیبا،
وعده ها، وعده ها. و چون دسامبر از راه رسد،
اسبی پیر بر فراز آب،
شفافیتی مضاعف، خطی در میان هوا –
همه تحقق نیافته به واسطه تله زمان
در سکوت مطلق. بعضی از صبح های شیشه ای،
باد، روحی میان تهی، خورشیدی که نمی توانم ببینم-
اینها را هم وامدار توام.
1980