به تو قول بهشت را داده ام
اما دروغ گفته ام
چون تو را به جهنم خواهم کشاند
به سرخی – به درد
نه در باغ های سعادت پرسه می زنیم
نه شکوفه های سنبل و گل های صدتومانی را
از میان شکاف ها دزدانه می بینیم –
تنها در کنار دروازه های کاخ شیطان
بر زمین می آرامیم
همچون فرشتگان بال می زنیم –
بالهایمان هجاهای تاریکی
و ترانه می خوانیم –
ترانه ای از عشق ساده بشری
در کورسوی نور
در همانجا رسوخ می کنیم
لب های یکدیگر را می بوسیم
به نجوا شب بخیر می گوییم
و به خواب می رویم
صبحدم – نگهبانی به تعقیبمان می آید
به سوی نیمکت زنگ زده پارک
و با لبخندی نفرت انگیز
اشاره می کند – به تخم های سیب
در کنار ریشه های درخت