پس از نمونهبرداری
پس از آزمایش استخوان
پس از مشاوره و اشک،
چند ساعتی هیچکس نمیتوانست آنها را پیدا کند،
خواهرم هم نتوانست
چون انگار رفته بودند سینما
آهنگی تراژیک نواخته میشد
یا چیزی حماسی.
برای همین رفتند کمدی تماشا کنند
با پاپکورن و کوکاکولاهاشان
پیرزن هرچیزی را دوبار زمزمه میکرد
پیرمرد کف دستش را روی گوشش میگرفت.
تا خورشید باغی را
پشت باریکهی پیادهروی پردرخت
روشن کرد
و آنها
در دستهای نگهدارندهی تاریک
آرام گرفتند.

دستهای تاریک
اثری از : محسن عمادی پاتریک فیلیپس