سرمای وحشتناکی دارم همه میدونن که سرماهای وحشتناک چطور کل سيستم عالمو عوض میکنن. ما رو با زندگی رودرو میکنن و باعث میشن حتی متافيزيک عطسه کنه. همهی روزمو تلف کردم که فين کنم سرم يهجور عجيبی درد میکنه. شرايط غمناکيه واسه يه شاعر حقير. امروز، واقعن، حقيقتن يه شاعر حقيرم. اونی که روزای گذشته بودم فقط يه آرزوس. گذشتهاس. واسه هميشه خداحافظ، ملکهی پريان، بالهاتو از خورشيد ساخته بودن و من اينجا راه میرم. خوب نمیشم مگه اينکه برم و رو تخت دراز بکشم هيچوقت خدا خوب نبودم مگه وقتايی که رو عالم دراز میکشم. «قدری پوزش»….چه سرمای وحشتناکی. مال جسمه. به حقيقت و آسپرين محتاجم.

درود بر شما
عالی است. قلمی توانا. خیالی شگفت و شاعرانی که مرا با آنان آشنا کردید.دست مریزاد