۱ جيرجير جيرجيرکها. آنها راه خود را از دل تاريکی نقب میزنند. سدها را که پس پشت میگذارند، پوستههای خشکشان به سيارهها مبدل میشود. زنگولههای کوچک گوسفندان به صدا در میآيند. گوسفندان راه خود را زير ابرها پيدا میکنند ، پرچين به پرچين به سوی پارس سگها، تصفيهخانهها، مزارع علامتگذاریشده. آنها که اينجا زندگی میکنند، غالبا، يا به دهان شب میريزند يا از آن بيرون میآيند. میخوابم و سکوت به گوشم میجهد، خاک در تاريکی فرو میرود، هرچه لطيف و تيز، مقهور مه میشود. مردگان در ما دفن شدند. خواب آنها را میبينيم همانطور که آنها ما را به خواب ديدند و بيدار شدند و جسممان را يافتند. استخوانهاشان در ما رشد میکنند. اينها چشمان تواند: به ياری آنها جهانی تازه خواهی ديد. اين زبان توست که حرف میزند. اينها دستان تواند، حتی در خواب مثل همهی جانوران گوشبزنگاند. تلوتلو خوران بر راههای شناختهی زيرين از ميان چوبهای توت ناگاه به اشيا کوچک سمجی بر میخورم که میخراشند، چنگکهای کوچک خود را برزمين میکشند، شلاق میزنند، خطی از خون رسم میکنند. ۲ بر فراز من انگار در بالونی پرواز میکنی، ابری بزرگ با آهی مشتعل می شود خنکايی بر پوستم مینشيند. دستهای تو که میتوانند هرآنچه را که به راه خطا میرود، به راه آورند ابرهای ايستاده را، خالقی را که شيطان در آن لانهکردهاست با خشونت مرا به کناری میرانند. حرف میزنی، پيشانیام را نوازش میکنی، به خانه برمیگردم ، بشقابهای تميز روی تاقچه، نماهای ساده – جهانی که عملی است. من ايمنام، کسی مرا نگه داشتهاست. مثل آنروز که تخم رنگپريدهی نازک پرندهی سبزی را پيدا کردی و برايم آوردی گفتی: نگاه کن!. نگاه کردم، در آشيانهی گرد دستات چشماندازی، آب، حکايات، حتی زندگی مختصر من. در کف دستهای پينهبستّات از انبوهی مشقات، ريسمان گهوارهی گربهای که آن را خم میکرد به جايی که بودم، به جايی که هستم. ۳ در قرنی که گروهی را تقدير، فرماندهی جوخهی آتش بود و گروهی را سينهکش ديوار (آنسالها فرشتگان گوشتخوار مثل گلولهها در هوا نيشمیزدند و زخمهايی به جا میگذاشتند که تسکينی نداشتند. حتی از کسانی چون تو که در آرامش میزيستند، خون میريخت.) در قرنی که خوشهی گندم سه بار از يک شکم میگذشت مانند لجن، لجن مردی که پا به بيرون گذاشت از قصهای که تو گفتی و تا زانو در خاکسترهای ماه ايستاد. روزهایت چنان عادی بودند که نمیتوانم بر آنها انگ «تاريخ» بزنم. و تو را میبينم که جای زخم را بر پيشانیات میمالی در شگفتی که کجا زخمی شد، چه روزی، چه ساعتی و چطورآغاز قصهای را برگزيدی که ما میبينيمش نه ،پايان نه! که نقطهی اوج آن را. و آن مرد ادامه میدهد بيرون دهان تو و در سکوت، به اتکای يک دم. چه پيش خواهد آمد از آن پس؟ ۴ تصوير مرا به قدر کافی سوراخ میکنی، وعدهی آن، وضوح نظارهای از ميان بدنهای زنان تا همانجا که لب رود ايستادهام، منتظر، سنگ پران. شگفت نيست که هنوز آنجا ايستاده باشم شگفت نيست که تصوير تو را حمل کنم بر لبهی جريانها در هر آب و هوايی. از ميان آن به عقب مینگرم. فراسوی جنگها، به روز مسابقهی قايقرانی. چمن، تور سفيد ايوانها. تو آنجايی. به من نگاه میکنی. زن خاموش است، نه راه تو را بر می گرداند، نه راه مرا. ما را نمی شناسد. او میخواهد. رود هميشه همان رود است. سنگها سبک از رویش میجهند. خيل ماهیها، موجی از پس موج، خلاف جريان آب تقلا میکنند. ۵ تو غيابها را می شناختی. من اما به کندی ياد میگيرم که آنها چهقدر فضا اشغال میکنند در هر خانهای که به آن نقل مکان میکنم. در هر صفحه. در فضاهای سفيد که هيچ جوهری در آنها جريان نمیيابد، و در فضاهای سياهی که از دهانها آهی برنمیآید. حالابرای آن زنان اتاق مهيا میکنيم. بدنهای شبحواری که از آنها میرويیم، هنوز جايی در ما زندگی میکنند. از ميانشان نگاه می کنيم به آنچه در پيش روست. پس پشت، از آنچه بود، سبزتر به نظر میآيد بهخاطر آنهمه مرگ. ۶ خانه نفساش را در هوا می قاپد. در تاريکی از پلهها پايین می روم . ستارهها در قاب پنجره. قطرهای سرد می چکد خم میشوم و از کاسهی دستی مینوشم، که گهوارهی آبی شيرين است. به لبهايم که میرسد، چيزی بيش از آب است. کودکی پا برهنه بر سطوح سرد خانهای، دهههای رفته را رها کردم. درنگ میکنم و قدمهایت را در پاگرد میشنوم. خودتی، پسر؟ يارای پاسخ ندارم. اگر میرفتم و در چشمهی تاريک میايستادم و به بالا نگاه میکردم آيا، امکان داشت، آنجا باشی؟
دربارهی محسن عمادی
محسن عمادی (متولد ۱۳۵۵ در امره، ساری) شاعر، مترجم و فیلمساز ایرانی است. عمادی در دانشگاه صنعتی شریف، رشتهی مهندسی رایانه را به پایان رساند. فوق لیسانساش را در رشتهی هنرها و فرهنگ دیجیتال در فنلاند دریافت کرد و تحصیلات تکمیلی دکترایش را در دانشگاه مستقل ملی مکزیک در رشتهی ادبیات تطبیقی پی گرفت. او مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملوست. اولین کتابِ شعرش در اسپانیا منتشر شد و آثارش به بیش از دوازده زبان ترجمه و منتشر شدهاند. عمادی برندهی نشانِ افتخار صندوق جهانی شعر، جایزهی آنتونیو ماچادو و جایزهی جهانی شعر وحشت در اسپانیا بودهاست و در فستیوالهای شعرِِ کشورهایی چون فرانسه، اسپانیا، مکزیک، آمریکا، هلند، آلمان، پرتغال، برزیل، فنلاند و ... شعرخوانی کردهاست. در حال حاضر ساکن مکزیک است. وی اداره تارنمای رسمی احمد شاملو و نشر رسمی الکترونیکی آثار شاملو از جمله «کتاب کوچه» را بر عهده دارد.