ميان گلها، تنها با جام شراب تنها مینوشم، جامم را بالا میبرم از ماه میخواهم تا با من بنوشد انعکاس او و من در جام تنها ما سه تن آه میکشم برای ماه که نمیتواند بنوشد و سايهام، با من میآيد تهی، بیآنکه چيزی بگويد هرگز بیآنکه دوستی ديگر داشته باشم اينجا، میتوانم اما ايندو را همپياله میگيرم به وقت سرخوشی بايد شاد باشم با هر آنچه اطراف من است می نشينم و میخوانم و ماه است که با من همراهی میکند اگر برقصم سايهی من است که با من می رقصد. وقتی هنوز مست نيستم شادم از آنکه ماه و سايهام دوستان مناند ولی آنگاه که بس مستم ما جدايیم اگرچه هنوز آنها دوستانی هستند که میتوانم رویشان حساب کنم دوستانی عميقا بی احساس اميدوارم که روزی با هم ملاقات کنيم در اعماق راه شيری.
