جدا افتادن و تنها شدن شبيه باراناند. از روی اقيانوسها بالا میرود به سوی غروب: از روی دشتها، چرخزنان و دور، بالا به آسمان، خانهی ديريناش. بر ما میبارد در آن ساعات چهچهه وقتی خيابانها صورت خود را به سوی صبح میگردانند و وقتی دو تن که هيچ پيدا نکردند ناکام و افسرده، دور خود میچرخند: و وقتی دو تن که همدگر را تحقير میکنند مجبورند در يک رختخواب با هم بخوابند. و در اين دم است که تنهايی به رودها میرسد…
