نه در من میمانی بهخاطر خاطرات، نه مال منی بهخاطر قوت شيرين اشتياق آنچه تو را حاضر میکند آن انحراف سوزاناست که لطافتی کند در خون من میپيمايد نيازی ندارم که پيداشدنات را ببينم زادهشدن بسندهبود برایم تا کمتر از دستات بدهم. قويی بر آب شنا میکند احاطهشده در خويش چون تصويری لغزان، چنيناست که در دقايق روشن وجودی که بدو عشق میورزيم فضای مطلق است در حرکت درست مثل اين قوی شناور دو برابر شده، نزديکتر میآيد به روح رنجديدهی ما که به اين وجود تصوير مواج سعادت و شک را میافزايد همهی خداحافظیهايم گفتهشدهاند. جدايیهای بسيار به آرامی ترسيمام کردهاند از روزگار کودکی. ولی دوباره برمیگردم و از نو آغاز میکنم اين بازگشت دوباره نگاه مرا آزاد میکند آنچه برای من مانده، از نو پرکردن آن است و سرخوشیام هيچ پشيمان نيست از آنکه عاشق چيزهايیاست که به اين غيابها شباهت میبرند غيابهايی که ما را به عمل وا میدارند.
