در افسانهها هيچکس واقعا نمیميرد. در قصهها هيچجهانی گم و گور نمیشود. همهچیز در بازگفتناست که گم میشود، در حيرتکردن از آن. بزرگ میشويم و پير میشويم در خاک علف و ماههای خون، تولد و رهسپاری. مکانی از مطلقها. از بازگشت. افسانهمان را در تناوب زندگی میکنيم ادعا میکنيم که روزی برخواهيم گشت. مثل صبح که هر صبح میآيد. حقيقت اين است که ما مثل کسی از دستهی همسرايان بر میگرديم. وگرنه اوريدس برای هميشه در تاريکی خواهد ماند. آواز ما او را بر میگرداند. مرگمان او را زنده نگاهمیدارد. ——————————————————————————– اوريدس : همسر اورفئوس، بزرگترين موسيقیدان و شاعر افسانههای يونان. پدر آواز. پس از مرگ اوريدس اورفئوس چنان موسيقی غمناکی نواخت که همهی خدايان و خلايق را به گريه در آورد. به او رخصت دادند تا به جهان زيرين برود، موسيقیاش دل پرسفونه الههی جهان زيرين را نرم کرد و اجازه داد تا اوريدس به زمين برگردد. شرط اما اين بود که اورفئوس پيشاپيش برود و به عقب نگاه نکند تا به زمين برسند. اما تشويش درونش اين عهد را شکست و اوريدس دوباره از چشمهايش محو شد. پس از اوريدس اورفئوس زنان را جمله واگذاشت و عشق پسران جوان را اختيار کرد.
