آنجا میايستند و لب موجشکن درددل میکنند صداهاشان پرندهها را به پرواز وامیدارد، برگها را میريزد زنانی از روزگاران ناشناخته. زمانی هست که جهان به سکون میرسد. روزهايی که گلها را در دفترچهای میفشرديم با هم، تا خشک شوند: زنان چنين چيزیاند. که میداند کجا و کی، به ناگاه درمييابيم که همگان صدايی را میزيستيم که آنان با ما به جا نهادهبودند.
