میخواهم از این خاطره حرف بزنم حالا ولی خیلی محو است- انگار چیزی نماندهاست- خوب، سالها پیش بود، اولین سالهای بلوغ. پوستی، انگار یاسمن آن روز ماه اوت -ماه اوت بود؟- هنوز فقط میتوانم چشمها را به خاطر بیاورم: آبی، فکر میکنم، آبی بودند- بله، آبی. یک آبی کبود.
