به ياد آر، ای تن! نه فقط اين را که چه مايه عاشق بودی نه فقط بسترهايی را که بر آنها آرام گرفتی که شهواتی چنان روشن را هم که برای تو زبانه میکشيدند در چشمها و می لرزيدند در صداها و پشت سد سنگين بخت، به عبث دست و پا میزدند. حالا که همه چيز گذشتهاست انگار فرقی نمیکند و گويی خود را به آنها هم تسليم کردهای به ياد آر که چگونه شعلهور میشدند در چشمهايی که نگاهت میکردند چگونه صداهايشان میلرزيد برای تو، به ياد آر ای تن!
