گفتی:«به سرزمينی ديگر خواهم رفت، به ساحلی ديگر.
شهر ديگری پيدا خواهم کرد، بهتر از اين.
اینجا هر تقلايم محکوم تقدير است
و دلم نعشی است زنده به گور.
تا کی خيالم در اين خاک بپوسد؟
چشم به هرکجا میگردانم
ويرانههای تاریک زندگیام را میبينم
اینجا که سالهای بسيار حرامشان میکردم و
فرو میريختم.»
هيچ سرزمين تازهای نخواهی يافت.
هيچ ساحل ديگری نیز.
شهر همیشه تعقيبات خواهد کرد و
هميشه همان خيابانها را پرسه خواهی زد
در همان محله پير خواهی شد
در همان خانهها مو سفید خواهی کرد.
هميشه به اين شهر خواهی رسيد.
شهر ديگری را آرزو مکن!
تورا نه قايقی خواهد بود و نه راهی
هماينجا زندگیات را حرام کردی
در اين کنج محقر،
که از آن ويرانهای ساختی
در همهی جهان.