ريزش برگی را از تقويم شنيدم برگی از ماه مارس بود تقويم مال دختریاست که میشناسم. او هر روز را به وارسی تقويم و تماشای برآمدن شکماش میگذراند. خواه آنچه در شکم دارد را سربازان مست اردوگاهی فرو کردهباشند. آنجا چيزیاست که از تصاوير موحش و سکوتهای موحش میچرد تصاوير را چه میانبارد؟ لباس خونآلودش شايد! در اهتزاز از ديرکی پرچموار! سکوتها را چه میشکند؟ ريزش ماه مارس؟ گامهای شکنجهگر؟ چهرهاش؟ چهرهی کودک، هر ماه، هر سال، برای باقی عمرش؟ نمیدانم، نمیدانم، همهی آنچه من شنيدهبودم ريزش برگی بود از يک تقويم.
