گفته بودم که قرار است به ترجمههای دیگران هم بپردازم، مادام که خود را ویرایش میکنم. به خطاهایی که بسیاری از ما مرتکب میشویم ولی باید از خطر خویش احتراز کنیم. در فهرستم، نامهایی بود از پیش: مثلن بیژن الهی، مثلن احمد شاملو، مثلن احمد میرعلایی …
و از نسل جدیدتر، پوری و رهبانی و فواد نظیری و پگاه احمدی و سپیده جدیری و …
اینیکی اما در فهرست من نبود:
ولی ناگهان از خودت میپرسی که چطور جامعهای چنین عهد و آرمان از کف میدهد. بعد میگویی: خب، تعجبی ندارد، در همین نسبت میشود پرسید چطور به خود اجازه میدهیم ترجمههایی را منتشر کنیم که هیچ ربطی به شعر ندارند و وجیزهی خود را به نام این و آن شاعر بزرگ بنامیم؟ دیروز، بر حسب تصادف، دنبال نام دوستی میگشتم به فارسی، خوزه امیلیو پاچهکو، و ناگهان به این نمونهها رسیدم از شعرهایش به فارسی، ترجمهی آقایی به اسم ابوذر کردی: و به یادم آمد که در یکی از شبکههای مجازی با ایشان یکبار همکلام شده بودم. خود را پلیگلات مینامید (در مکزیک دوستانی داریم مثل انریکه سروین که حدود چهل و چند زبان میدانند و چنین مدعی نیستند.) و ایشان متاسفانه بسیار هم مدعی بود در درک زبانهای مختلف. گذشته از اینها، افسوس که من آن شعرهایی را که ایشان فیالمثل ترجمه کردهاند را میشناختم، و شاعرشان، خوزه امیلیو پاچهکو هم عزیز من بود، بخشی از تاریخ شخصیام در مکزیک. حین خواندن ترجمهوارهها، سطر به سطر، بغضی گلویم را میگرفت و از خودم میپرسیدم: آقا، شما که زبان نمیدانی، هرچه خواستی بنویس، فقط آنرا به اسم خوزهامیلیو امضا نکن. بنویس، شعرهای ابوذر کردی، ایرادی ندارد. منتها، خوزهامیلیو یک تاریخ از تعهد به زبان است و ایستادگی، دنیاییست برای خودش. آن لبخند، آن شعر و آن عظمت را به چنین عریضههایی فرو نکاه. ولی دیدم، بهتر است این بغض را روی کاغذ بیاورم، رسم مهر با آن عزیز رفته همین است.
آن سه شعر را در نسخهی آقای کردی و متن اسپانیایی شعرها کنار هم قرار میدهم تا مخاطب فارسی بداند که مترجمانِ نورسیدهای مثل ایشان، نباید شعرنانوشتهی بیبضاعت خود را، به اسم امثال پاچهکو قالب کنند.
۱. شعر نخست:
متن اسپانیایی:
Bajo el mismo imperio que el verano ha roído
.Se deshacen los días
En el último valle
La destrucción se sacia
.En ciudades vencidas que la ceniza afrenta
La lluvia extingue
.El bosque iluminado por el relámpago
.La noche deja su verano
.Las palabras se rompen contra el aire
Nada se restituye ni devuelve
.El verdor a la tierra calcinada
Ni el agua en su destierro sucederá a la fuente
.Ni los huesos del águila volverán por las alas
نسخهی جناب کردی:
حکمران مطلقی است تابستان
که روز ها را به تاراج خود برده است .
درون دره ی واپسین
ویرانی سرازیر گشته .
میان شهرهای برباد رفته ، خاکسترها زبانه می کشند .
باران بند آمده
جنگل می درخشد .
شب به سوی تابستان رها شده است .
واژگان در راستای نسیم شکست خورده اند .
نه جنبشی دارند نه خروشی .
سبزینه های خاک ، آهکین گشته اند .
هیچ آبی در راسته ی غمگین خویش به چشمه ای نمی پیوندد .
هیچ استخوان عقابی به یاری بال هایش نمی شتابد .
ترجمهی خام و تحتالفظی:
زیر همان امپراطوری که تابستاناش جویدهاست*
روزها ویران میشوند.
در واپسین دره
ویرانی عطشاش را میزدود
در شهرهایی مغلوب که خاکستر دشنام میدهد**.
باران
جنگلی را که در صاعقه مشتعل شدهاست
خاموش میکند.
شب تابستاناش را وا مینهد.
کلمات خود را به هوا میکوبند.
نه چیزی برمیگردد و نه چیزی
برمیگرداند طراوت را به زمینهای سوخته.
نه آب در تبعیدش به سرچشمه میرسد
نه استخوانهای عقاب به بالها بازخواهند گشت.
* این تعبیر را میشود به فارسی، شسته و روفته است، هم ترجمه کرد.
** رو در رو به کسی فحش دادن.
کافیست یک نگاهی به همین دو نسخه بیاندازید. آقای محترم حتی ابتداییترین کلمات را درزبان اسپانیایی در نیافته است. شما جملهبندی این روایت دوم فارسی را هرجوری که دلتان خواست مرتب کنید، شعر را میفهمید. ولی از نسخهی جناب کردی، شعری که دستگیرتان میشود، قطعن چیزی نیست که پاچهکو سرودهاست.
۲. شعر دوم:
نسخهی اسپانیایی
.Alguien te sigue a veces en silencio
Las cosas nunca dichas
.se transforman en actos
,Atraviesas la noche en las manos del sueño
,pero el otro, implacable
no te abandona: lucha
contra la irrealidad, la falsa vida
.donde todo es ocaso
,Frágil perseguidor que eres tú mismo
,lo has obligado a ser, en guardia siempre
.el minucioso espejo que no olvida
نسخهی جناب کردی
عده ای تو را بارها در سکوت دنبال کرده اند .
وقتی اشیا به خاموشی گراییده اند
مستحیل میان کنش های خویش .
شب میان خواب دست به دست می شود .
اما همه چیز از مروت افتاده است
و معرکه ای نیست که دست از سر تو بردارد
چه زندگی بیهوده ای وقتی واقعیتی در بطن خویش نگه نمی دارد
وقتی همه چیز تصادفی است .
چه مدعی شکننده ای هستی تو
که مجبور هستی باشی
در نگاهبانی همیشگی خویش
چون آینه ی باریک بینی که فراموش نمی شود .
ترجمهی خام و تحتالفظی
گاه به گاه، کسی تو را در سکوت تعقیب میکند.
چیزهایی که هرگز بر زبان نیامدهاند
به عمل بدل میشوند.
دست در دست رویا، از شب میگذری،
ولی آن دیگری، آن ناگزیر
ترکت نمیکند:
نبرد در برابر غیرواقعی،
در برابر زندگی دروغین
آنجا که همهچیز زوال است.
آن تعقیبگر آسیب پذیری که خود تویی
وادارش کردهای که باشد، همیشه نگاهبان
آینهی باریکبینی که فراموش نمیکند.
۳. شعر سوم
متن اسپانیایی
La tempestad de fuego nos sorprendió en el acto
.De la fornicación
.No fuimos muertos por el río de la lava
Nos ahogaron los gases. La ceniza
Se convirtió en sudario. Nuestros cuerpos
:Continuaron unidos en la piedra
.Petrificado espasmo interminable
نسخهی جناب کردی
طوفانی از آتش
مبهوتمان می کند
همچون زنای با محارم .
و ما مردگانی خواهیم بود
که میان رودی از گدازه ها خواهیم ماند .
گاز های مختنق ما را خواهند کشت .
خاکستر ها ، کفن هایمان را خواهند پوشاند.
و میان گورهای دسته جمعی ، متحدالشکل خواهیم بود :
با تشنجی نامتناهی که قوام گرفته است .
ترجمهی خام و تحتالفظی
طوفان آتش مبهوتمان کرد
در فعل زنای محارم.
از رود گدازه نمردیم.
گازها ما را خفه کردند.
خاکستر به کفن بدل شد.
تنهای ما یگانه میمانند در سنگ:
تشنج محجر بیپایان.
خب، کافیست این نسخهها را با هم مقایسه کنید. اگر روزی دنبال نمونهی ترجمهای گوگلترانسیلتور بودید برای شعر پاچهکو، به نسخههای ابوذر کردی رجوع کنید.