دریا تو را روی پاهایت بلند میکند.
و مردگان آرام میشوند.
کرانههای نور دستهایت …
آدمها و حیوانات
لطفن مراقب آدمها باشید
حیوانات در آنها میگردند.
کجا دارند بروند؟
حتمن میدانی که …
نگهبان درختان
او را بسیار دیدم، ایستاده زیر درختی،
وقتی کسی در دیدرس نبود
جلو رفت، …
در بادهای تند
از این میانه
نظر میدوزم به سالها
که میروند
در بادهای تند
بر فراز …
روی پلهها
روی پلهها
همیشه یکی از ما جلو میرفت
یادم نیست کداممان،
یادم نیست روی …
رانندگی در باران
رانندگی از میان باران با تو
در دریایی از باران
آنچه میدیدم پل بود…
درخت و آب
هرچه شناور میکند تو را،
غرق هم میکند.
درخت بر بازوانِ آب است و…
رستن
میروییم
وقتی درختی را
در آغوش میکشیم.…
تخت شناور
مادر و پدرم، نگران میخوابیدند
بچه که بودم،
به آنها گفتم که تختشان
در …
جلد سیاه
گاهی این دفترچه را پایین میآورم
روی شکمم.
جلد سیاه براقش
نور میاندازد
حالا …
لحظه
هرگز چنین لطافتی نخواهی یافت
انگار که از بارش برف،
هزارها و هزارها و…
نسیان
دیگر شبها گرم نیستند،
کشمشها طعم سرما گرفتهاند
موش آبی تندتر شنا میکند
نور …