روی پلهها
همیشه یکی از ما جلو میرفت
یادم نیست کداممان،
یادم نیست روی پلهها
یا یکبار در خیابان
یا موقع قدمزدن کنار هم
سوار بر دوچرخهات رکاب میزدی،
پاهایمان هم
همدیگر را میشناختند،
از سفری دور
قدمهامان در آنها آرمیده بودند…
روی پلهها
اثری از : محسن عمادی میرکا رکولا