وقتی در شهرهای ناشناس
باران میبارد
آبی که فرومیبارد
با من از چیزهایی میگوید…

وقتی در شهرهای ناشناس
باران میبارد
آبی که فرومیبارد
با من از چیزهایی میگوید…
خدا خفته است
و در خواب
هذیان میگوید.
ما کلمات آن خداییم
پریشان
که …
زنان
کتابهایی هستند که بایدشان نوشت
پیش از مردن
پیش از بلعیده شدن
پیش …
یکی گفت: نمیآیی
پس بگذار بروم.
دیگری گفت: از نیامده نمیشود رفت
به نرفته …
گفتی مرا شناختی
در رویای شمارهی هشت
سمت چپ
بین کابوس موج و حشره…
کشور به کشور
تبعید
یک رودخانهی کور است.
در خیابانها سرگرداناند
هنوز زبان تازه …
خون به رود نخواهد ریخت
اگر رود مکانش را تغییر دهد
و پرندگان آبی،…
به من آموخت
تا به زبان تاریک پرندهای انگلیسی
بگویم:
تیک یور هند!
به …
نه هیچ کلمهای هرگز
و نه هیچ بحثی
نه از فروید و نه از …
در چندین کیلومتر فاصله
هیچکس نمیتواند وفادار بماند.
نه درختی که میکاریم،
نه کتاب …
نامهی مادر:
«و اگر همه بروند، دختر من،
چهکار خواهیم کرد،
ماهایی که میمانیم؟»…
یک خانه
یک دنج
یک صندلی
یک چراغ
یک درختچهی برگ نو
صدای دریا…