هر بهار
بذر کاشتم
از اشکهای سیاهم
از پس شب اما
صبح بر نخاست…
نیایش من | ریتوا لووکانن
نیایش من:
ای روشنای نکویی
روشنتر از خورشید
بتاب بر چشمم
نمی خواهم جز …
اگر تو واقعی بودی | ریتوا لووکانن
اگر تو واقعی بودی
ای رویای شاعرانه
ای نقش خیال
من به مقصد رسیده …
پژواکدهندهی فریادهایم | ریتوا لووکانن
سفر به روشنای دور | ریتوا لووکانن
سفر به روشنای دور
به پایان بینهایت تاری
نه خامی خیالی در ذهن
نه …
بیزمانی | ریتوا لووکانن
بیزمانی را
نتوان سنجید به سنجش زمان
فردای پنهان از دور دست پیدا ست…
چراغ آسمان خاموش | ریتوا لووکانن
چراغ آسمان خاموش
روی آفتاب سیاه
تا مغز استخوان میرسد سرما
سفر به نابودی …
در این بلندی | ریتوا لووکانن
در این بلندی
نور است و سایه
سپاس به تو که به نرمی
خوردی …
در سیر جاریِ فکرم | ریتوا لووکانن
در سیر جاریِ فکرم
سیل نور و روشنایی را
در مه بی هوشی میبینم…