آه مادر
می دانم مرا به کجا فروختی
به آن دروازه افراشته
که نامش مرگ است
در این دنیای آینه ای می خواهم با خود چون کودکی در خود
روبرو شوم
با لالایی هایی که مرا بخشیدی
با زیبایی ها و قصه ها
با نگاههای ژرف
شیری که نوشاندی ام
با آغوشی و با بوی عرق دایه ام
*
انگار دریا بازوانش را بسویم دوره کند
به گردم حلقه کند
در اتاقم
شب هنگام
انگار دریا خود را بر من بیاویزد
با بازوان پر آهنگش
دریا مرا در بر می گیرد
دریا مرا سخت بر خود می فشارد
بسیار زیبا بود. قلمتان مانا بزرگوار
سپاس بیکران!