روز یادبود کشتگان جنگ، افزون کن
غم هر آنچه از دست دادهای را به غم آنها.
حتّا غم زنی که ترکت کرد، بیامیز
اندوه را با اندوه، چنان تاریخی که در ذهن زمان میماند.
برای راحتی، تعطیلات و روزِ از جان گذشتگی و مجالِ سوگ را با هم در یک روز می گنجانند
یادبودی بیدغدغه
جهانِ شیرین خیس میخورَد، مثل نانی
خیسخورده در شیرِ شیرین، برای خدای خوفناکِ بیدندان
« پشتِ همهی اینها، یک شادمانی بزرگ نهفته است »
نیازی نیست از درون اشک بریزی و از برون فریاد بزنی
« پشتِ همهی اینها، یک شادمانی بزرگ نهفته است »
روز یادبود. نمکِ تلخ را آراستهاند
چونان دخترکی با گلها.
خیابانها را بند کشی کردهاند
برای رژهی توأمانِ زندهگان و مردهگان.
بچهها با غمی که مالِ خودشان نیست آرام رژه میروند
گویی بر خردههای لیوانی خرد شده.
دهان نوازندهی فلوت، چند روزی به همان شکل میمانَد
سربازی مرده، بالای سرهای کوچک شنا میکند
با حرکاتِ موزونِ مرگ
با خطای دیرینهی مردگان
دربابِ کجاییِ آبهای جاویدان
پرچمی نیست میشود و به پرواز درمیآید،
ویترین مغازهیی با لباسهای زنانِ زیبا
دکور شده است، آبی و سفید؛
همهچیز به سه زبان است:
عبری، عربی و مرگ
حیوانی بزرگ و اشرافی جان میکند
تمامِ شب، زیر درخت یاس
با چشمانی دوخته به جهان
مردی که پسرش در جنگ جان باخت، در خیابان راه میرود
هم او چون زنی با جنین ِ بیجان در زهدانش
« پشتِ همهی اینها، یک شادمانی بزرگ نهفته است »