برای همسرم؛ نیما
خطِ عبری، خطِ عربی از شرق به غرب می رود
خطِ لاتین از غرب به شرق
زبانها به گربهها میمانند
نباید مویشان را خلافِ جهت نوازش کنی
ابرها از دریا میآیند، بادِ گرم از صحرا
درختان در باد خمیده
و سنگها از هر چاهار باد،
رها میشوند
به هر چاهار باد؛
سنگ میاندازند
زمین را میاندازند، خودِ زمین را بر زمینی دیگر
اما زمین همیشه؛ به زمین باز میافتد
زمین میاندازند، تا خلاص شوند
سنگ میاندازند، به من هم در سالهای
در 1936، 1938، 1948، 1988، سنگ انداختند
یهودیان به یهودیان، ضدّ یهودیان به ضدّ یهودیان
عاصیان سنگ میاندازند، عادلان سنگ
گنهکاران سنگ میاندازند، ابلیسان سنگ.
زمینشناسان سنگ میاندازند، خداشناسان سنگ
باستانشناسان سنگ میاندازند، اوباشان سنگ
کلیهها سنگ میاندازند، کیسههای صفرا سنگ
سر سنگ، پیشانی سنگ، دل سنگ…
سنگها چونان دهانهایی که نعره میکشند
سنگها به جای چشمان تو
درست شبیه عینکات
گذشته به آینده سنگ میاندازد.
همه با هم به حال میریزند
قلوهسنگهای گریان، سنگریزههای خندان
حتّا خدای تویِ انجیل هم سنگ میاندازد
حتّا نور و کمال هم پرتاب شدند
و در سینهی زره عدالت گیر کردهاند
هیرود سنگی انداخت و معبدی آشکار شد
آه، شعرِ غم آلودِ سنگی
آه، شعر را به سنگ میزنند
آه، شعرِ سنگهای پرتاب شده
آیا در این سرزمین
سنگی هست که هیچگاه پرتاب نشده باشد
هیچگاه ساخته هیچگاه ویران نشده باشد
و هیچگاه آشکار هیچگاه پیدا
و هیچگاه از فرازِ دیواری داد سر نداده، از دستِ معماری نیافتاده باشد
و هیچگاه بر مزاری، بر عاشق و معشوقی انداخته
و هیچگاه به سنگِ سوگی بدل نشده باشد؟
لطفاً دیگر هیچ سنگی نیاندازید؛
شما زمین را تکان میدهید
زمینِ مقدسِ بکرِ رها را
شما به سمت دریایش میبَرید
و دریا نمیخواهدَش
میگوید دریا: نه، درونِ من نه
بیاندارید لطفاً سنگریزهها را
بیاندازید سنگهای حلزون، ماسهها را
بیاندازید حق و ناحق را از سنگ معدنهای مىجدَل یابا
بیاندارید سنگِ نرم، کلوخههای تازه را
سنگ آهک بیاندازید، خاکِ رُس
شنهای ساحلی
بیاندازید گَردِ و غبارِ صحرا را ، زنگار را
خاک بیاندازید و باد
هوا بیاندازید و هیچ
تا دستانتان خسته شود
و جنگ، خسته
و حتّا صلح خسته شود
صلح؛
خسته