بخیههات
پاره شدن ، صورتت
افتاده ، لبهات
سیمانیشدن ، زبونت رو
گَرد گرفته ، انگشتهات
از جا در اومدن و
سینه ات ته نشینشده
و مادرت
تو رو یادش نیست ، معشوقه ات
اسمش رو عوضکرده ، میز کارت
رو دادن
به دستیارت و برادر زاده ات
میپرسه کجا
رفتی و در مترو تو روت
بسته می شه ،
تنه ها و سگ ها گند
می زنن حالت
و شام آخرت
باقی مونده توی بشقاب
و گیلاس شرابت
هنوز پُره ، و دستمالهات
تا خوردن و
بهترین دوستات دیگه
هیچ وقت بهت دوباره زنگ نمی زنن
مهلت همهی اشتراکهات
به سراومده و نامههات دارن
توی قفسه میسوزند و عکسهامون
آب میشن و میریزن
توی چاه کوچیک
زیرِ زمین
کمدهای پر از کفشهای
مارک ات تبدیل به درخت شدن
و پدرت ؛ تو رو
با یه اسم دیگه به یاد میاره و بچه هات
.
.
.
ما دو تا اما ، اما ما دو تا هیچ وقت نایستادیم
و هیچ وقت نایستاد
زمزمه ی” دوستت دارم” هات
توی گوش هام…