باد در بیخوابیاش همه جا سرک میکشد. انگار هست تا نقش بر واقعیت بزند. اما گم شدهایم ما. در شهر سرد، در خشونت آسفالت و پارکینگ، آینهها پرندگانی خفتهاند. شعلههای آتش پیروزی خاموش است و کوه قاف نادیدنی. شب با حصارش، برای تماشاخانهای کوچک: اینک من. تا کجا مردابها گرداگرد ماست؟ تا کجا نهان میدارد مرگ، دیار شهرهای سپیدش را؟ کلیدش را به گشودن آن اقیانوس عظیم؟ خرابآبادِ بی شمارش جایی که آن ناگفته به آنی میدرخشد؟ فراتر ازین، کتابهای راهنما می گویند ورای تنش ها و پیچش ها، منزلگاه کلمۀ حقیقی است، آن ققنوس بر تخته بند روح سکنی گزیده است. باید اندوهی یگانه بگزینی، تنها یکی. ترس را رهاکن. اگر به زنگ پرطنین سکوت گوش میسپری، بشنو: این نیز جهانی است.
از مجموعه سفر شبانه. ترجمه آن توییتی. ۲۰۰۲