یک میلیون کارگر جوان؛ راحت و قدرتمند، مثل جنازه افتادهاند حالا روی
علفها و جادهها
و یک میلیونِ دیگر هم حالا زیر خاکاند و جسم گندیدهشان، سالیان بعد، میشود ریشهی رُزهای خونیرنگ
بله، میلیونها کارگر جوان یکی پس از دیگری سلاخی کردند و دستان خونی خود را هیچ، ندیدند
و وای، کار بزرگی بوده بیشک کُشتن ختم به رویش چیزی تازه و زیبا، زیرِ نورِ خورشید
اگر این میلیونها میدانستهاند، چرا یکدگر را تکهتکه و لتوپار میکنند؟
نیششان باز است قیصر و سزار… زندهاند! بر اتومبیلهای صندلیچرمشان سوارند، زنها و رُزهایشان را هم برای آسودگی دارند
صبحانه تخم مرغهای آبپز، کرهی تازه روی تُست میخورند
زیر سقفهای بلند عایق شدهشان نشستهاند و اخبارِ جنگ میخوانند.
به خواب دیدم روح میلیونها کارگر جوان از پیرهنهای سرخشان به پا خاسته و فریاد میزنند:
لعنت بر شاهان خندهرو، لعنت بر قیصر و سزار.