زنای با محارم

زنای با محارم


 

درختی را دوست می‌داشتم
و او خش‌خشِ بر‌گ‌ها را
در گوشم زمزمه می‌کرد

و من زنای با محارم را چشیدم
با برادرم درخت، در سوز باد سرد

او صدها پرنده به‌دنیا آورد
از صدها میوه‌ی غریبی که بارشان زخم بود
و با لب‌هایش بوسه‌ها نثارشان می‌کرد

دیگر نمی‌دانم که را دوست دارم
و انتظارِ که را می‌کشم

همیشه میلِ‌ طبیعت داشته‌ام
زنان از کنارم می‌گذرند مثل فصل‌ها
و من درختم و به راه خود می‌روم
در جنگل عشق غریب خویش

درباره‌ی سارا سمیعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.